comparemela.com


قرنطینه با کافکا - بخش دوم و پایانی
سه شنبه ۲۲ سرطان ۱۴۰۰
ساموئل ارل / ترجمۀ: علی امیــری
تمام کاری که می‌توانی بکنی اعتراف است، اما حتی این نیز کافی نیست. کافکا هرگز نتوانست راهی برای فرار از احساس گناه و تنگناهراسی‌اش پیدا کند، هرچند شاید هرگز واقعاً خواستار آن هم نبود. در یکی از مداخل خاطراتش اظهار می‌کند که «عاقبتْ زندانی‌شدن. چه‌بسا این هدفِ یک زندگی باشد». و در نامه‌ای به معشوقه‌ای نوشت: «جهانِ خارج برای دربرگرفتن همۀ آنچه آدمی در خود برای آن جا دارد زیادی کوچک، زیادی صریح و زیادی صادق است.»
تئودور آدورنو، نظریه‌پرداز اجتماعی، زمانی آثار کافکا را با «معمایی که جواب آن از یاد رفته» مقایسه کرد. آدورنو نوشت «تک‌تک جمله‌ها می‌گویند ’مرا تفسیر کن‘ و هیچ‌یک اجازه‌اش را نمی‌دهند». این قیاسی درخور است: شخصیت‌های کافکا به‌ندرت خود را در سمتِ درستِ دری قفل‌شده می‌یابند و داستان‌هایش اغلب خوانندگان را با تأثیری مشابه بر جا می‌گذارند تا مأیوسانه در جست‌وجوی کلید باشند.
عنوان سومین رمان ناتمام کافکا داس شْلوس به «قلعه» ترجمه شده اما می‌تواند به معنای «قفل» نیز باشد و دست‌نویس‌های اولیه نشان می‌دهند که کافکا چگونه متن را به‌دقت گشته تا همه‌چیز را، به قول خودش، «آین وینیش اون‌هایملیش» یعنی اندکی مرموز - کند. او نوشت «دائم سعی می‌کنم چیزی را منتقل کنم که انتقال‌پذیر نیست، چیزی را توضیح بدهم که توضیح برنمی‌دارد.»
در داستان‌های معمّاگون کافکا هیچ پاسخ سرراستی نیست، تنها هزارتویی از پرسش‌های بی‌پاسخ -شاید حتی نپرسیدنی- وجود دارد. «ک.» راویِ قلعه، درحالی‌که مأیوسانه در پیِ به‌رسمیت‌شناخته‌شدن از سوی مقامات مرموز شهری بی‌نام است که به آن احضار شده، با تعجب می‌گوید «شاید من معنای سؤال خودم را غلط تعبیر می‌کنم.»
ک. تمام سرنخ‌های ممکن را دنبال می‌کند، حتی شغلی موقتی به‌عنوان سرایدار مقیم در مدرسه‌ای محلی دست‌وپا می‌کند. اما در طلب به‌رسمیت‌شناخته‌شدن چنان خسته می‌شود که وقتی، از سر تصادف محض، درنهایت با مسئول درست، در زمان درست، در مکان درست برخورد می‌کند، خوابش می‌برد. آن لحظه از دست می‌رود.
معنای این رمان، طبق معمول، دست‌نیافتنی است. از دید ماکس برود، قلعه «دربارۀ وضعیت امروزین یهودیان به‌مثابۀ یک کل بیش از صدها رسالۀ فاضلانه حرف برای گفتن دارد». به‌زعم گرشوم شولِم، پژوهشگر معتقد به کابالا، تنها سه متن مشروع یهودی وجود دارند: کتاب مقدس عبری، زوهار و آثار کافکا.
باوجوداین، کافکا در هیچ‌یک از داستان‌هایش علناً به یهودیت اشاره نمی‌کند. و، بسته به اینکه موقعیت شما چیست یا به چه چیز نیاز دارید، می‌گویند که داستان‌های کافکا نه قلب تجربۀ یهودی، بلکه به‌وضوح قلب وضعیت مدرن، یا حتی -پرطمطراق‌تر از آن- نفسِ وضعیتِ بشری را نشانه گرفته‌اند.
دقیقاً به این دلیل که هیچ کلیدِ خاصی به این قفل نمی‌خورد، خواننده‌های زیادی این شمّ را دارند که چنانچه بتوان به‌نحوی دروازۀ داستان‌های کافکا را گشود، تمام رازهای جهان را آشکار خواهند کرد. این باور عرفانی، اصطلاحاً به «کیش کافکا» دامن می‌زند که در آن خواننده‌های مؤمن نقش شارحین را بازی می‌کنند و می‌کوشند معنای متون مقدس را رمزگشایی کنند. ازآنجاکه قهرمانان او اغلب کهن‌الگوهای بی‌اسم‌ورسم‌اند -افراد (یا حیوانات) بی‌مکانی که از گذشته، آینده و ظاهر جسمانی‌شان تُهی شده‌اند و تنها از طریق عناوینی چون «ارزیاب زمین»، «هنرمند گرسنگی» یا «ک» شناخته می‌شوند- طبیعی است که آن‌ها را به‌منزلۀ تمثیل تفسیر کنیم. درهمین‌حال، گزین‌گویه‌ها و تکه‌های ناتمام او -که مجموعه‌ای جدید از آن‌ها با عنوان نوشته‌های گم‌شده به‌تازگی توسط زندگی‌نامه‌نویسش، راینر اشتاخ، جمع‌آوری شده‌اند- با دقتی زیاد خوانده می‌شوند، گویی طومارهایی باستانی‌اند.
سل در سال ۱۹۲۴ جان کافکا را در چهل‌سالگی گرفت. وصیت او ممکن است شناخته‌شده‌ترین واقعیت زندگی‌اش باشد. او در نامه‌ای به برود خواست تا آثار منتشرنشده‌اش -بخش اعظم نوشته‌هایش- ناخواندهْ سوزانده شوند. برود درعوض خود را وقف انتشار همۀ آن‌ها کرد. برود که از چنگ نازی‌ها در سال ۱۹۳۹ به فلسطینِ آن‌زمان گریخته بود و کاغذهای کافکا را یدک می‌کشید، اصرار داشت که این کار خیانت نبوده است: اگر دوستش واقعاً می‌خواست که توصیۀ وداعش عملی شود، از کس دیگری می‌خواست تا ترتیب آن را بدهد. درهرصورت، عجز ذاتی کافکا در برابر تصمیم برود پایان درخوری برای او بود.
ازآنجاکه بسیاری از داستان‌های کافکا ناتمام رها شده‌اند، پایان‌ها اغلب مداخلات بدقواره‌ای‌اند که به دستِ برود پس از مرگ نویسنده افزوده شده‌اند. مثلاً پیش‌نویس اصلی قلعه در میانۀ جمله تمام می‌شود. به‌نوعی، تمام داستان‌های کافکا باید همین‌طور تمام شوند؛ آن‌ها کابوس‌اند و چون هر رؤیایی ناگهان تمام می‌شود، -گسسته می‌شود به‌جای اینکه تکمیل شود- هر پایانِ رواییِ تروتمیزی اشتباه به نظر می‌رسد.
این غیابِ فرجامْ امروز نیز برای ما طنین دارد. اوایل همه‌گیری، تصور پایانی شاد ممکن بود: لحظه‌ای که زندگیِ عادی از سر گرفته می‌شود، زمانی‌که در خانه‌هایمان جمع می‌شویم و دراین‌باره حرف می‌زنیم که چقدر سخت بوده، و چقدر خوشحالیم که تمام شده است.
قرار بود یکی از همان پایان‌هایی باشد که هنری جیمز در هجو آن می‌نوشت «و در خاتمه توزیع جوایز، مستمری، شوهر، زن، بچه، پول هنگفت، پاراگراف‌های الحاقی و نظرات امیدبخش.»
اما اکنون، حتی در میانۀ عرضۀ رسمی واکسن، به‌هیچ‌وجه، چنین درکی از پایانِ ماجرا وجود ندارد. هرچه پیش‌تر می‌رویم، دری که فکر می‌کردیم ما را از همه‌گیری خارج می‌کند انگار بیشتر و بیشتر در دوردست‌ها پس می‌نشیند. سؤالاتی دربارۀ تأثیر واکسن‌ها در برابر جهش‌های جدیدی که کماکان پدیدار می‌شوند وجود دارد و به ما هشدار می‌دهند که همه‌گیری‌های بیشتری ممکن است در راه باشند. بنا بر تجربۀ بسیاری از شخصیت‌های کافکا، ماهیت این تکاپو بی‌پایانیِ آن است، نه محتوای آن. طاعون هم مثل پراگ رهایت نمی‌کند: این مادر نازنین چنگال دارد.
پس از مرگ کافکا در ۱۹۲۴، دهشت‌های نازیسم در اروپا نوشته‌های او را به قدرت پیش‌گویانۀ تازه‌ای آغشت. وقتی که اقتداری وسیع و فهم‌ناپذیر کلِّ یک قوم را گناهکار اعلام نمود و مجازاتی را به آن‌ها تحمیل کرد که توأمان فرواواقعی و نظام‌مند بود، خیل کثیری احساس می‌کردند که مکاشفه‌های کابوس‌وار کافکا به واقعیت تبدیل شده‌اند. کافکا در سال ۱۹۲۰، متعاقب شورش‌های ضدیهودی در پراگ پرسیده بود: «آیا رفتن از جایی که در آن این‌قدر از تو بیزارند طبیعی نیست؟ رشادتِ باقی‌ماندن، با این اوصاف، رشادتِ سوسک‌هایی است که حتی از دستشویی هم نمی‌شود ریشه‌کنشان کرد.»
اما جنگ که به پایان رسید، در کمال تعجب، داستان‌های کافکا در آلمان نیرویی رهایی‌بخش داشتند و فروش آن‌ها اوج گرفت. گونتر آندِرس، همسر اول هانا آرِنت، به این «همه‌گیری کافکا» (کافکا- زُیشه) ظنین بود.
آندرس عقیده داشت که آلمانی‌ها در احساس گناهِ عبث و اگزیستانسیالیستیِ داستان‌های کافکا -مجازات ابدی، بی‌جرم‌وجنایت- راهی برای فرار از پاسخگویی به اعمال خودشان یافته‌اند. اگر همۀ ما محکوم به مجازتِ بی‌دلیلیم، اعمالمان چه تأثیری دارند؟ آندرس نوشت «پرستش کافکا این واقعیت را از میان برداشت که میلیون‌ها نفر از خویشاوندان او به قتل رسیدند.»
مکاشفه‌های یأس‌آور کافکا امروزه می‌توانند حامل نوع دیگری از تسلا باشند: شاید همۀ این‌ها چیزی بیش از چشمکی موذیانه نباشند که به بی‌مروتی‌های زندگی می‌زنیم: بی‌اعتنایی توطئه‌آمیز جهان، توانایی یگانه‌اش در لگدزدن به اُفتادگان و تصادف نامیدن رویدادها؛ این درکِ طنزآمیزِ بدبینانه که اوضاع هر چقدر هم خراب باشد، باز هم اتفاق بدتری در راه است. کافکا توصیه کرده بود که «در کشمکش میان خودتان و جهان، طرف جهان را بگیرید.»
بااین‌حال کافکا این را هم می‌دانست که ارادۀ بقا تا چه حد نیرومند و لجوج است.
در «گزارشی برای یک آکادمی»، یکی از معدود داستان‌هایی که کافکا در طول عمرش به سرانجام رساند، رد پیتر توصیف می‌کند که چطور با جهان جدیدش در اسارت کنار آمده است. اعلام می‌کند «دست‌هایم در جیب‌های شلوار، بطری شرابم روی میز، لمیده روی صندلی گهواره‌ای، نیمه‌نشسته، از پنجره به بیرون خیره می‌شوم». رد پیتر، به طرق بسیاری، مظهری است از هنر کافکاییِ انعطاف‌پذیری و رضا. میمون می‌گوید: «در نتیجه، آقایان، من چیزها آموخته‌ام. آخ، آدم وقتی مجبور باشد می‌آموزد؛ آدم وقتی دنبال راه فرار است می‌آموزد؛ آدم به هر قیمتی می‌آموزد.»

Related Keywords

Germany ,Afghanistan ,Prague ,Praha ,Hlavníesto ,Czech Republic ,Theodorw Adorno ,Henry James ,Samuel Earl ,Max Brod ,John Kafka ,Kafkaa Germany ,Ipcc ,Daily Afghanistan ,Kafka Never ,View Max Brod ,Gate Kafka ,Island Kafka ,Main Castle ,Germany Force ,ஜெர்மனி ,ப்ராக் ,பிரதா ,செக் குடியரசு ,ஹென்றி ஜேம்ஸ் ,சாமுவேல் ஏர்ல் ,அதிகபட்சம் குட்டி ,ஜான் காஃப்கா ,இப்க் ,

© 2025 Vimarsana

comparemela.com © 2020. All Rights Reserved.